نعیمه ترکمننیا|شهرآرانیوز؛مجید قیصری در سال ۱۳۴۵ در تهران به دنیا آمده و تاکنون در حوزه ادبیات جنگ نوشته است. او دانشآموخته رشته روانشناسی است و از سال ۱۳۷۲ نوشتن داستان را آغاز کرده است. آثار داستانی او تا امروز عبارتاند از «جشن همگانی»، «زیرخاکی»، «طنابکشی»، «یک تکه ابر»، «نگهبان تاریکی»، «سه کاهن»، «سه دختر گلفروش»، «باغ تلو»، «ضیافت بهصرف گلوله»، «جنگی بود، جنگی نبود»، «طعم باروت»، «گوساله سرگردان»، «ماه زرد»، «مردی فرشته پیکر»، «دیگر اسمت را عوض نکن»، «بوی گرم شکوفههای بادام»، «شماس شامی»، «گور سفید»، «شیر نشو» و «ساحل تهران». قیصری برنده جوایز ادبی مانند رمان برتر اوراسیای روسیه، برگزیده کتاب سال شهید حبیب غنیپور، جایزه قلم زرین سال ۱۳۸۵، برگزیده جایزه بهترین کتاب سال به انتخاب انجمن قلم ایران، برگزیده جایزه مهرگان ادب و برگزیده جایزه نویسندگان و منتقدان مطبوعات است.
این نویسنده هماکنون بهعنوان مدرس کارگاههای داستاننویسی فعالیت میکند و همچنین، دبیر علمی جشنواره خاتم است و داور جشنوارههای ادبی از جمله جشنواره شعر و داستان جوان سوره، پنجمین دوره کتاب سال شهیدحبیب غنیپور، دور سوم جایزه ادبی هفت اقلیم و بخش داستان جشنواره قند پارسی بوده است.
مجموعه داستان «ساحل تهران» وی در سال ۱۳۹۹ بهدست نشر افق منتشر شده است و دارای پنج داستان کوتاه است که همه از تبعات جنگ بر جامعه امروز گفتهاند. در این زمینه با نویسنده این اثر، مجید قیصری، مصاحبه کردهایم.
مجموعه داستان «ساحل تهران» یکی از کارها و اتفاقهای متفاوت در زمینه ادبیات دفاعمقدس است؛ همه داستانهایش به تبعات جنگ میپردازد و موقعیتهایی را برای مخاطب خلق میکند که باعث همراهی خواننده و تأثیرگذاری داستان شده است. داستانها، داستان موقعیت هستند و ساده روایت شدهاند، اما بسیار تأثیرگذارند. آقای قیصری، شما بهعنوان نویسنده این مجموعه چه عواملی را باعث تأثیرگذاری داستانهایتان میدانید؟
من بهطور غریزی به این موضوع فکر کردهام و به این تأثیرگذاری رسیدهام. اینطور نبوده است که بگویم بهعنوان مثال داستان کوتاه «یادم نمیاد» را طوری از کار در بیاورم که تأثیرگذار باشد. من به موضوعهایی پرداختهام که مسئله انسانی باشد. وقتی این مسئله انسانی وارد ادبیات جنگ میشود، موضوع متفاوت میشود و من از موضع و زاویه دیگری به آن مسئله انسانی نگاه میکنم. موضع با اینکه انسانی است، مسئله هم مسئله انسانی است. من وجه انسانی را مورد توجه قرار دادهام که مخاطبان همذاتپنداری کنند و در عین حال باورپذیر هم بشود.
آقای قیصری همانطور که فرمودید و در کارهایی که از شما خواندم، نگاه متفاوتی به ادبیات جنگ دارید و سعی کردهاید از زاویه جدیدی چیزهایی را ببینید که بقیه ندیدهاند و به سمت شعار هم نرفتهاید. کمی دراینباره توضیح دهید.
من از زاویه جدیدی نگاه نمیکنم، بلکه زاویه جدیدی پیدا میکنم. موضوعی که مرا در پیداکردن این زاویه بسیار کمک کرده است، زیادخواندن است. زیادخواندن تأثیر بسیاری در این زمینه دارد. وقتی داستانهای مختلف، زندگینامهها و آثار متنوعی را میخوانیم، متوجه میشویم که انگار از روی دست هم مینویسند و کسی بهدنبال پیداکردن روزنه جدید نیست. وقتی شما این آثار را میبینید و میخوانید، دلزده میشوید و بهدنبال موضوعی جدید میروید.
من با خواندن داستانهای «ساحل تهران» داستان آدمهای آسیبدیده از جنگ را خواندم که در جامعه امروز گرفتار موقعیتهای خاص خودشان شدهاند که در پایان داستان یا از آن موقعیت میتوانند بیرون بیایند و حلش کنند یا در همان موقعیت میمانند. حالا سؤال من این است که چرا سراغ این آدمها رفتید؟
من سراغ هیچکس نمیروم، آنها به سراغم میآیند. شما هیچوقت سراغ غذاخوردن نمیروید، بلکه گرسنگی شما را به سمت غذا میکشاند. من خودم در جنگ بودم و سالها با این آدمها زندگی کردهام و سوژههای داستانهایم نیز از آدمهای دوروبرم میآیند. امکان ندارد اطراف شما کسی نباشد که در جنگ نبوده باشد، فقط شاید دغدغه شما نبوده است. فکر کنید الان کفش ندارید، وقتی دغدغه شما کفش شد، مغازههای زیاد کفشفروشی را در خیابانتان کشف خواهید کرد، درحالیکه تا دیروز این مغازهها را نمیدیدید. باید دغدغه داشته باشید تا آن مسئله خودش را به شما نشان بدهد.
من بعد از خواندن کتاب، داستان «پنجه خرس» را پسندیدم و علت آن هم انتخاب درست مکانهای داستان چه به لحاظ کارکرد حقیقی و چه کارکرد مجازی، موقعیت خاص داستان، آوردن دختربچهای که بار داستانی روی دوش او و دوستش قرار گرفت و حتی اگر این بچه نبود، گره داستان شاید باز نمیشد و... که همهشان در کنار هم چفتوبست پیدا کردند و داستانی تأثیرگذار را برای من روایت کردند. حال میخواهم بدانم شما بهعنوان نویسنده این اثر کدام داستان را قویتر میدانید؟
من با داستانهایم رابطه حسی دارم، اما آنچه که امروز فهمیدهام، این است که مخاطبان من، پنجه خرس، ساحل تهران و یادم نمیاد را بیشتر دوست داشتهاند. اگر بخواهم رتبهبندی کنم، داستانها به این شکل لیست میشوند: اول داستان پنجه خرس، دوم ساحل تهران، سوم یادم نمیاد، چهارم حراج بزرگ و پنجم پارکگردی.
باتوجهبه اینکه شما در داستانهایتان بیشتر بهسمت داستان موقعیت رفتهاید، میشود درباره فرم صحبت کنید و بگویید چقدر برای فرم در داستان جایگاه قائلید؟
ما بهجز فرم چیزی نداریم؛ داستان یعنی فرم، رمان یعنی فرم، شعر یعنی فرم، نقاشی یعنی فرم. شما همین که نگفتید این مجموعه داستان کوتاه نیست، یعنی فرم درست از کار درآمده است. همین که نگفتید اینها مقاله یا گزارش است، یعنی فرم درست بوده است.
شما قبول دارید که هر داستان فرم خودش را میطلبد؟
بله. من همیشه گفتهام نوشتن داستان کوتاه مثل این است که کوهی جلو شما قرار دارد و نویسندههای زیادی راهی را انتخاب کردهاند، اما وظیفه شما این است که راه جدیدی برای فتح این کوه پیدا کنید. هر داستان فرم و راهکار خودش را دارد. شما کافی است مسیر قدیمی را با کمی تغییر طی کنید؛ قرار نیست کوه را دور بزنید. من در پنجه خرس یک واقعه حقیقی داشتم؛ واقعه خوردن بچه خرس توسط بچهها. بعد دیدم نگین آمد و به داستان عمق داد. یک بچه با نگاه کودکانهاش داستان دیگری از واقعه در آورد.
ویژگی دیگری که در داستانهای شماست، این است که داستانها در لایه اول باقی نمیمانند. شما از بینامتنیت استفاده میکنید و مخاطب را به لایههای زیرین دیگری میبرید.
هر متنی باید با یک متن دیگر رابطه برقرار کند. این نیست که من این فنجان چای را برای اولینبار میبینم. این چای باید در امتداد چایهای دیگری باشد که خوردهام. این چای باعث میشود پل بزنم به گیلان و زمینهای چای آنجا. اینگونه طعم چای عوض میشود. یا وقتی عطر مصنوعی چای به مشامم میخورد، میفهمم شرکت انگلیسی این عطر را به چای زده و طعمش را عوض کرده است. یعنی از یک چای ساده به چیزهای دیگری میرسم. یک نویسنده همین کار را در اثرش اجرا میکند و متنش را به آثار کلاسیکمان ربط میدهد و بینامتنیت شکل میگیرد و داستان عمق پیدا میکند. بینامتنیت مثل لنگرگاه میماند. آثار بزرگ این لنگرگاه را دارند و این بینامتنیت را حتما دارند. ادبیات نفسش همین است. خود شاهنامه همین کار را کرده است. شاهنامه اسطورههایش را از اوستا و خداینامهها و شاهنامه اسدی توسی گرفته است. این کار باعث میشود کشف در داستان شکل بگیرد و در ذهن خواننده بماند. متن قویتر میشود و لذت خواننده بیشتر. در مرحله بعد بستگی دارد که ما چقدر آثار پیش از خودمان را میشناسیم و میخوانیم.
یکی از چیزهایی که من در «ساحل تهران» دیدم، انتخاب مکانهاست، بهویژه مکانهایی که انتخاب شده است، با درونمایه اثر در ارتباط است. مکانها غیرخنثی هستند، مثلا داستان اول در شمال در ویلای اجارهای اتفاق میافتد. این داستان در شب و در فراموشی و ویلای اجارهای و موقت که گذرابودن را تداعی میکند، شکل میگیرد. در داستانهای دیگر هم ارتباط معنایی درونمایه را با مکانها میبینیم. در اثر «نگهبان تاریکی» هم این موضوع وجود دارد. لطفا کمی از کارکرد کشیدن مکانها در داستانهایتان بگویید.
من داستان پنجه خرس را در دوران کرونا شنیدم و خیلی دلم میخواست بنویسم، اما هر کاری میکردم نمیشد. برای اینکه یک متنی پخته و قابل اجرا بشود، باید دورانی طی شود و این زمان میبرد. داستان باید درونی من نویسنده شود تا در سطح نماند. عناصرش هم باید اهمیت پیدا کند. عناصر باید در همپیوندی هم قرار بگیرند و اندام ارگانیک داستان را شکل بدهند. ما دو مرحله برای نوشتن داریم؛ مرحله ذهنی و مرحله اجرایی. در مرحله ذهنی اگر بگذاریم عناصر داستان چفتوبست خود را پیدا کنند، در مرحله اجرا راحتتر خواهیم بود و داستان قویتری خواهیم داشت.
بهعنوان مثال مکانی که برای شخصیت اصلی داستان پنجه خرس در نظر گرفتهاید، معدن است. انتخاب این مکان آگاهانه است و با درونمایه اثر در ارتباط است. بهعلت اینکه شخصیت اصلی هم مانند معدن رازی را در خود نگه داشته است و این ارتباط اتفاق افتاده است.
دراینباره دقیق یادم نمیآید. فکر میکنم من بار اول شخصیت اصلی را اول در جاده گذاشته بودم و بعد در کوه، اما در نهایت معدن را انتخاب کردم. من معتقد به کارکرد مجازی مکان در داستان هستم و باید این باشد. ما که خبر نمیخواهیم بنویسیم، ما داریم متن ادبی خلق میکنیم. هر نشانهای باید کارکردی داشته باشد. اگر شخصیت اصلی را به جاده تخت میبردم یا ایستگاه راهآهن، شما معنای دیگری دریافت میکردید. بهنظرم معدن در این داستان نشسته است.
در مرحله بعد باید معدنی را در نظر میگرفتم که فاصله زیادی هم با تهران نداشته باشد، برای همین بردم نیاسر. من تجربه زیسته در آن جاده داشتم و همیشه آن مکان را میدیدم و دوستش داشتم.
یکی از دغدغههای من در نوشتن، شروع آن است. نگاه شما برای آستانههای داستانهایتان چیست؟
برای من اپنینگ (Opening) داستان مهم است. باید آستانه در بیاید تا داستان را بنویسم. شاید ۱۰ یا ۱۵ بار نوشتهام تا آن آستانه را آغاز کنم. باید شروع لغزندهای باشد و مخاطب نتواند مکث کند. البته به متن هم بستگی دارد. گاهی متن با سؤال شروع میشود یا موقعیت یا تصویر.
چقدر طول میکشد تا یک داستان کوتاه بنویسید؟
گفتم که در نوشتن دو مرحله ذهنی و اجرایی داریم. داستان «پنجه خرس» نسبت به سایر داستانها بیشتر زمان برد و «ساحل تهران» هم همینطور؛ شاید چند سال در ذهنم بوده است. از نظر اجرا بعضی یکماهه و برخی دو هفتهای نوشته شدهاند.